نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

دختر باهوش مامان

دختر گلم عسل مامان امروز آخرين روز از يازده ماهگيته و فردا يازده ماهت تمومه و وارد ۱۲ ماهگي ميشي عزيز دلم. چقدر كارا تو اين مدت بلد شدي دختر باهوشم. اينكه ميگم باهوش فقط حرف من نيست هركسي مي بيندت اينو ميگه كه خيلي باهوشي و زودي هر كاري رو ياد مي گيري. الان ديگه به طور كامل رابطه ها رو مي شناسي. وقتي سيني چاي وسط باشه سريع دنبال قندون مي گردي و اغلب اگه كسي قندون رو پشت سرش قايم كرده باشه فوري از قيافش مي فهمي. گيره ها و سنجاق هاي مو رو مي شناسي و به سر خودت و بقيه مي زني. مي دوني چيزي كه روي اجاق گازه داغه و مي گي داغ. در ضمن مي دوني اوني كه توي قابلمه ست خوردنيه و بهش پوف مي گي. برس و شونه رو مي شناسي و باهاش موهاي خودت و بقيه رو شونه مي ك...
30 فروردين 1390

ده روز از اولين بهار زندگيت گذشت

امروز صبح عسلك لالا كرده بود كه بردمش خونه آقا جون ... آخه ديشب دير خوابيد. توي اين روزاي عيد ساعت خواب و بيداريش بهم ريخته شبها دير مي خوابه و صبح هم دير بيدار ميشه. يه كمي هم ديروز احساس كردم بدنش داغه آخه خودم سرماخوردم و ديروز رفتم آمپول زدم مثل اينكه كمي هم به دخملي سرايت كرده، الهي بميرم صداش يه كمي تودماغي شده بود ديروز. خدا كنه هميشه سلامت باشي نازنينم
10 فروردين 1390

ماماني منو ببخش

ماماني عزيزم، نازنين دخترم ببخش مامان رو اگه گاهي بي حوصله و كم طاقت ميشه. ببخش مامان رو اگه گاهي ازت قد آدم بزرگا توقع داره. ببخش مامان رو اگه گاهي كاري مي كنه كه گيج ميشي و با تعجب نگاه مي كني ... ديشب براي شام مهمون خونه دايي محسن بوديم. عصر كه داشتيم آماده مي شديم يه كمي به خاطر سرماخوردگيم و خوردن دارو و استرس مهموني پنجشنبه كم طاقت شده بودم و دخملي هم كه كمي بي حوصله بود و مزيد بر كم صبري من شده بود و از طرفي نم يذاشت كارام رو انجام بدم، كمي بدخلقي كردم به فرشته كوچولوي عزيزم ... خدا منو ببخشه امروز صبح پيراهن تنت نبود آخه ديشب دير وقت برگشتيم خونه و فقط شلوارت رو عوض كردم آخه گفتم اذيت ميشي اگه بخوام بلوزت رو عوض كنم. صبح خواب بود...
9 فروردين 1390